مادر و دختری در شهری کوچک زندگی می کردند. رابطه دختر با مادر بر خلاف عشق مادر خوب نبود و دختر مادر را اذیت می کرد. روزی دختر جوان در حین مخالفت مادر و بعد از دعوای حسابی خانه را ترک می کند. مادر گریان از دختر التماس می کند تا این کار را نکند ولی دختر اعتنایی نمی کند و مادر را ترک می کند.
مادر دل شکسته، نگران از عاقبت دختر خود تنها می ماند. مادر هر شب برای دخترش دعا می کرده تا به خانه بر گردد. از آن روز به بعد مادر هیچ شبی در خانه خود را قفل نمی کرد. همسایه ها از او خواستند تا در خانه خود را قفل کند ولی مادر جواب داد نمی خواهد اگر دخترش پشیمان شد و برگشت در خانه به رویش قفل باشد. ماه ها گذشت و همچنان خبری از دختر نبود ولی همچنان مادر در دعا بود و در خانه را قفل نمی کرد.
بعد از یک سال در شبی سرد زمانیکه مادر در تخت خود خوابیده بود صدایی شنید. انگار کسی پشت در خانه بود. در باز شد و دختر بعد از یک سال به خانه بر گشته بود. او در را باز کرد و وارد خانه شد. مادر دوان دوان به سمت دختر رفت و او را در آغوش کشید. دختر پشیمان و گریان از مادر پرسید چرا در باز است؟ مادر به او گفت این در از روزی که خانه را ترک کردی قفل نشد تا روزی که بر می گردی در این خانه به رویت باز باشد تا پشت در نمانی!
در خانه خداوند هیچگاه به روی فرزندان خدا قفل نیست. خداوند ما پر از فیض و محبت است. اگر خانه خدا را ترک کردی به خانه برگردد، در قفل نیست و کسی در خانه انتظار ترا می کشد.
خداوند همیشه آغوشش برای تو باز است. اگر از خانه دور شدی، بر گردد به خانه تا در آغوش پدر خداي عاشق باشی ،، امين شبتان در نور ارامي
درباره این سایت